نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: ناخوش احوالم

3585
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39639
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    ناخوش احوالم

    با عرض درود و احترام فراوان خدمت تمام مشاوران و کاربران گرامی
    با عرض تشکر از ادمین گرامی سایت بابت ایجاد کردن همچین فضایی
    بنده یک پسر 19 ساله هستم
    برخلاف هم سن و سالام و همکلاسی هام ، نه دوست دختر دارم و نه خوشم میاد که داشته باشم
    کلا نمیدونم چرا با جنس مخالف نمیتونم ارتباط برقرار کنم
    یعنی حتی الان که توی یه مغازه موبایل فروشی کار میکنم ، مشتری خانم که میاد ، دست خودم نیست ولی حتی سرم رو هم نمیتونم بالا بگیرم
    کلا حس بدی نسبت بهشون دارم
    مخصوصا وقتی میبینم با عشوه اومدن و لَوَندی ، به چیزی که میخوان میرسن یا حتی میبینم بعضی مرد ها با اینکه زن دارن ، ولی باز چشمشون دنبال ایناس
    مشکل دیگه ای که دارم ، اینه که نمیتونم از حق خودم دفاع کنم
    یعنی مثلا چند دفعه تا الان شده که من مقصر کاری نبودم ولی به خاطر رفاقت گردن گرفتم و بعدا هم نتونستم بی گناه بودنم رو ثابت کنم
    به شدت هم ترسو هستم
    صدام رو به هیچ وجه نمیتونم بالا ببرم حتی وقتی عصبی میشم ، جز سکوت کار دیگه ای ازم بر نمیاد
    خودم میدونم که بیمارم ولی نمیدونم دقیقا چه بیماری ای دارم
    دیگه حتی تعطیلات عید و دورهمی ها و فامیل ها و بازی و کردن و فیلم دیدن که جز مورد علاقه ترین کارام بوده ، من رو خوشحال نمیکنه
    قبلنا وقتی سرم رو روی بالش میزاشتم ، از خستگی کلا یادم میرفت که کِی خوابم برد ولی الان وقتی دراز میکشم فقط فکر و خیال میاد سراغم و شبا هم تو خواب 3-5 بار از خواب میپرم و پامیشم روی تراس هوا میخورم
    به خودکشی و دنیای بعد از مرگ زیاد فکر میکنم ولی جرئت این که دست به همچین کاری بزنم رو ندارم
    عذر خواهی میکنم که طولانی شد
    تشکر میکنم از عزیزانی که به بنده ی حقیر مشاوره میدن
    یا حق

  2. بالا | پست 2


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : ناخوش احوالم

    نقل قول نوشته اصلی توسط maxpaybe نمایش پست ها
    با عرض درود و احترام فراوان خدمت تمام مشاوران و کاربران گرامی
    با عرض تشکر از ادمین گرامی سایت بابت ایجاد کردن همچین فضایی
    بنده یک پسر 19 ساله هستم
    برخلاف هم سن و سالام و همکلاسی هام ، نه دوست دختر دارم و نه خوشم میاد که داشته باشم
    کلا نمیدونم چرا با جنس مخالف نمیتونم ارتباط برقرار کنم
    یعنی حتی الان که توی یه مغازه موبایل فروشی کار میکنم ، مشتری خانم که میاد ، دست خودم نیست ولی حتی سرم رو هم نمیتونم بالا بگیرم
    کلا حس بدی نسبت بهشون دارم
    مخصوصا وقتی میبینم با عشوه اومدن و لَوَندی ، به چیزی که میخوان میرسن یا حتی میبینم بعضی مرد ها با اینکه زن دارن ، ولی باز چشمشون دنبال ایناس
    مشکل دیگه ای که دارم ، اینه که نمیتونم از حق خودم دفاع کنم
    یعنی مثلا چند دفعه تا الان شده که من مقصر کاری نبودم ولی به خاطر رفاقت گردن گرفتم و بعدا هم نتونستم بی گناه بودنم رو ثابت کنم
    به شدت هم ترسو هستم
    صدام رو به هیچ وجه نمیتونم بالا ببرم حتی وقتی عصبی میشم ، جز سکوت کار دیگه ای ازم بر نمیاد
    خودم میدونم که بیمارم ولی نمیدونم دقیقا چه بیماری ای دارم
    دیگه حتی تعطیلات عید و دورهمی ها و فامیل ها و بازی و کردن و فیلم دیدن که جز مورد علاقه ترین کارام بوده ، من رو خوشحال نمیکنه
    قبلنا وقتی سرم رو روی بالش میزاشتم ، از خستگی کلا یادم میرفت که کِی خوابم برد ولی الان وقتی دراز میکشم فقط فکر و خیال میاد سراغم و شبا هم تو خواب 3-5 بار از خواب میپرم و پامیشم روی تراس هوا میخورم
    به خودکشی و دنیای بعد از مرگ زیاد فکر میکنم ولی جرئت این که دست به همچین کاری بزنم رو ندارم
    عذر خواهی میکنم که طولانی شد
    تشکر میکنم از عزیزانی که به بنده ی حقیر مشاوره میدن
    یا حق
    سلام

    شما غلبه سردی( بلغم ) پیدا کرده اید.

    برای از بین بردن بلغم خوردن سویق و روغن زیتون و آب جوشیده ولرم و عسل و انگور و در کل غذاها و میوه های گرم مزاج توصیه میشه و از غذاها و میوه های سرد مزاج باید پرهیز کنید.

    بهتره برای نتیجه گرفتن بهتر به یه پزشک طب سنتی ماهر مراجعه کنید.

    این لینک رو هم بخونید
    ویرایش توسط Experience : 11-25-2018 در ساعت 08:14 AM

  3. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39639
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ناخوش احوالم

    تشکر از شما دوست عزیز بابت مشاوره تون
    راستش همه اش به این ختم نمیشه
    کلا هیچ وقت نمیخوام هم رنگ جماعت باشم
    دلم میخواد جدا و تنها از بقیه باشم
    مثلا تو انتخاب فیلم و سریال که ساده ترین مثالش هست ، فیلمی رو که دیگران توصیه کنند رو اصلا به سمتش نمیرم
    میرم سراغ فیلم های گمنام و شاید حتی مزخرفی که کسی سراغش نمیره
    اصلا طرز فکرم مثل هم دوره ای هام نیست
    اونا به ماشین پول دوست دختر و ... فکر میکنن ولی من آرزو هام بیشتر حُول موبایل و کامپیوتر و پلی استیشن میگرده
    گرچه که دیگه اونا هم برام جذابیتی نداره
    کلی فیلم و سریال دارم ولی حوصله ی تماشا کردن رو ندارم
    جدیدترین بازی ها رو دارم ولی همه رو نصفه نیمه ول میکنم و ادامه نمیدم
    به حیوانات و گل و گیاه خیلی علاقه دارم و تو اتاقم چندتا گلدون دارم ولی افکار روی اونا هم تاثیر گذاشته و احساس میکنم از غم منه که همشون پژمرده شدن
    یه مدت فکر سربازی رفتن به سرم افتاده بود ، با اینکه شرایط برای امریه و کار دفتری مهیا هست ، ولی دلم میخواست لب مرز بیفتم
    تنها و دور از همه چیز و همه کس
    همونطور که خدمتتون عرض کردم توی یک موبایل فروشی کار میکنم
    وقتی یک آشنا یا دوست یا فامیل رو تو محل کارم میبینم ، دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من رو بخوره
    دانشگاه که میرفتم ، کلا سرم رو پایین مینداختم در صورتی که بقیه همه در حال لاس زدن و اینکارا بودن ، من فقط میرفتم و میومدم
    از مظلومیت و سادگیم ، یکی از مشتری ها سوءاستفاده کرد
    با اینکه من هیچ تقصیری در پاک شدن اطلاعات گوشیش نداشتم ، اما صاحب کارم تقصیر من انداخت
    منم چون انسان ضعیف النفسی هستم ، از اون مغازه اومدم بیرون
    حالا باز جدیدا آدرس محل کار جدیدم رو پیدا کرده و همیشه اونجا اُطراق میکنه و این مسئله من رو آزار میده
    کاری هم از دستم بر نمیاد اونم هرشب میاد اونجا تهدیدم میکنه
    ناراحتیم از اینه که اون زن هستش و میاد من رو جلوی صاحب کارم و همکارام خورد میکنه
    منم خجالت میکشم
    هیچ جوره هم حرف حالیش نمیشه
    اینا همه دست به دست هم دادن که من اون روزنه امیدی هم که به زندگی و آدماش داشتم رو از دست بدم
    برای مثال همین صاحب کار قبلیم به قدری با من صمیمی بود که به من میگفت داداش
    منم خیلی خوشحال بودم چون تا اون زمان نه دوست و رفیقی به اون صورت داشتم و نه کسی انقدر من رو نزدیک به خودش میدونست اما بعد از یه مدت قشنگ احساس کردم که یه خنجری تو پشتم فرو کرده ، علتش رو هم نمیدونم فقط از کاراش مشخص بود که میخواد من رو دَک کنه و دیگه نه تنها من رو رفیق نمیدونست ، که اجازه نمیداد حتی تو مغازش کار کنم
    ولی بزرگترین ترس زندگیم اینه که من یه برادر دارم که 5 سال از من کوچیکتره و متاسفانه از رفتار و کردارش متوجه شدم که الگوش من بودم و خیلی داره شبیه خودم میشه
    واقعا نمیدونم چه کار باید بکنم
    به خودکشی زیاد فکر میکنم ولی جرئت عملی کردنش رو ندارم
    ولی همچین که یه بیماری میگیرم یا یه درد خفیف ، هی به خودم دوست دارم تلقین کنم که دیگه کارم تمومه
    الان چند وقته قلبم درد میکنه ولی نه خوب میشه و نه اتفاقی میفته
    میدونم هم شما و هم دیگر مشاوران و کاربرانی که این حرف ها رو میخونن ، خودشون کم گرفتاری و مشکل ندارن و حالا با شنیدن درد دلای من شاید اونا هم خاطرشون مُکَدر بشه اما عذر خواهم واقعا از همتون
    ویرایش توسط maxpaybe : 11-25-2018 در ساعت 08:04 PM

  5. کاربران زیر از maxpaybe بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : ناخوش احوالم

    نقل قول نوشته اصلی توسط maxpaybe نمایش پست ها
    تشکر از شما دوست عزیز بابت مشاوره تون
    راستش همه اش به این ختم نمیشه
    کلا هیچ وقت نمیخوام هم رنگ جماعت باشم
    دلم میخواد جدا و تنها از بقیه باشم
    مثلا تو انتخاب فیلم و سریال که ساده ترین مثالش هست ، فیلمی رو که دیگران توصیه کنند رو اصلا به سمتش نمیرم
    میرم سراغ فیلم های گمنام و شاید حتی مزخرفی که کسی سراغش نمیره
    اصلا طرز فکرم مثل هم دوره ای هام نیست
    اونا به ماشین پول دوست دختر و ... فکر میکنن ولی من آرزو هام بیشتر حُول موبایل و کامپیوتر و پلی استیشن میگرده
    گرچه که دیگه اونا هم برام جذابیتی نداره
    کلی فیلم و سریال دارم ولی حوصله ی تماشا کردن رو ندارم
    جدیدترین بازی ها رو دارم ولی همه رو نصفه نیمه ول میکنم و ادامه نمیدم
    به حیوانات و گل و گیاه خیلی علاقه دارم و تو اتاقم چندتا گلدون دارم ولی افکار روی اونا هم تاثیر گذاشته و احساس میکنم از غم منه که همشون پژمرده شدن
    یه مدت فکر سربازی رفتن به سرم افتاده بود ، با اینکه شرایط برای امریه و کار دفتری مهیا هست ، ولی دلم میخواست لب مرز بیفتم
    تنها و دور از همه چیز و همه کس
    همونطور که خدمتتون عرض کردم توی یک موبایل فروشی کار میکنم
    وقتی یک آشنا یا دوست یا فامیل رو تو محل کارم میبینم ، دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من رو بخوره
    دانشگاه که میرفتم ، کلا سرم رو پایین مینداختم در صورتی که بقیه همه در حال لاس زدن و اینکارا بودن ، من فقط میرفتم و میومدم
    از مظلومیت و سادگیم ، یکی از مشتری ها سوءاستفاده کرد
    با اینکه من هیچ تقصیری در پاک شدن اطلاعات گوشیش نداشتم ، اما صاحب کارم تقصیر من انداخت
    منم چون انسان ضعیف النفسی هستم ، از اون مغازه اومدم بیرون
    حالا باز جدیدا آدرس محل کار جدیدم رو پیدا کرده و همیشه اونجا اُطراق میکنه و این مسئله من رو آزار میده
    کاری هم از دستم بر نمیاد اونم هرشب میاد اونجا تهدیدم میکنه
    ناراحتیم از اینه که اون زن هستش و میاد من رو جلوی صاحب کارم و همکارام خورد میکنه
    منم خجالت میکشم
    هیچ جوره هم حرف حالیش نمیشه
    اینا همه دست به دست هم دادن که من اون روزنه امیدی هم که به زندگی و آدماش داشتم رو از دست بدم
    برای مثال همین صاحب کار قبلیم به قدری با من صمیمی بود که به من میگفت داداش
    منم خیلی خوشحال بودم چون تا اون زمان نه دوست و رفیقی به اون صورت داشتم و نه کسی انقدر من رو نزدیک به خودش میدونست اما بعد از یه مدت قشنگ احساس کردم که یه خنجری تو پشتم فرو کرده ، علتش رو هم نمیدونم فقط از کاراش مشخص بود که میخواد من رو دَک کنه و دیگه نه تنها من رو رفیق نمیدونست ، که اجازه نمیداد حتی تو مغازش کار کنم
    ولی بزرگترین ترس زندگیم اینه که من یه برادر دارم که 5 سال از من کوچیکتره و متاسفانه از رفتار و کردارش متوجه شدم که الگوش من بودم و خیلی داره شبیه خودم میشه
    واقعا نمیدونم چه کار باید بکنم
    به خودکشی زیاد فکر میکنم ولی جرئت عملی کردنش رو ندارم
    ولی همچین که یه بیماری میگیرم یا یه درد خفیف ، هی به خودم دوست دارم تلقین کنم که دیگه کارم تمومه
    الان چند وقته قلبم درد میکنه ولی نه خوب میشه و نه اتفاقی میفته
    میدونم هم شما و هم دیگر مشاوران و کاربرانی که این حرف ها رو میخونن ، خودشون کم گرفتاری و مشکل ندارن و حالا با شنیدن درد دلای من شاید اونا هم خاطرشون مُکَدر بشه اما عذر خواهم واقعا از همتون
    این چیزایی که میگید اونقدرا هم مشکل سخت و پیچیده ای نیستن فقط با تلقین به خودتون و ضعیف دونستن خودتون گُندش کردین.

    توی یکی از سخنرانیها دکتر خیراندیش گفته بودن شخص بلغمی تمایل به مرگ داره اما جرات خودکشی نداره.

    همه این چیزایی که میگید دلیلش نبود اعتماد بنفس و نامتعادل بودن مزاج( غلبه مزاج بلغم ) و نداشتن تغذیه درست هست، اینا مشکلات پیچیده ای نیستن کافیه تصمیم بگیرید و شروع کنید به حل کردنشون.

    مشکلات وجود دارن که انسان با حل کردنشون پیشرفت کنه و قوی شه.
    ویرایش توسط Experience : 11-25-2018 در ساعت 09:55 PM

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : ناخوش احوالم

    نقل قول نوشته اصلی توسط maxpaybe نمایش پست ها
    با عرض درود و احترام فراوان خدمت تمام مشاوران و کاربران گرامی
    با عرض تشکر از ادمین گرامی سایت بابت ایجاد کردن همچین فضایی
    بنده یک پسر 19 ساله هستم
    برخلاف هم سن و سالام و همکلاسی هام ، نه دوست دختر دارم و نه خوشم میاد که داشته باشم
    کلا نمیدونم چرا با جنس مخالف نمیتونم ارتباط برقرار کنم
    یعنی حتی الان که توی یه مغازه موبایل فروشی کار میکنم ، مشتری خانم که میاد ، دست خودم نیست ولی حتی سرم رو هم نمیتونم بالا بگیرم
    کلا حس بدی نسبت بهشون دارم
    مخصوصا وقتی میبینم با عشوه اومدن و لَوَندی ، به چیزی که میخوان میرسن یا حتی میبینم بعضی مرد ها با اینکه زن دارن ، ولی باز چشمشون دنبال ایناس
    مشکل دیگه ای که دارم ، اینه که نمیتونم از حق خودم دفاع کنم
    یعنی مثلا چند دفعه تا الان شده که من مقصر کاری نبودم ولی به خاطر رفاقت گردن گرفتم و بعدا هم نتونستم بی گناه بودنم رو ثابت کنم
    به شدت هم ترسو هستم
    صدام رو به هیچ وجه نمیتونم بالا ببرم حتی وقتی عصبی میشم ، جز سکوت کار دیگه ای ازم بر نمیاد
    خودم میدونم که بیمارم ولی نمیدونم دقیقا چه بیماری ای دارم
    دیگه حتی تعطیلات عید و دورهمی ها و فامیل ها و بازی و کردن و فیلم دیدن که جز مورد علاقه ترین کارام بوده ، من رو خوشحال نمیکنه
    قبلنا وقتی سرم رو روی بالش میزاشتم ، از خستگی کلا یادم میرفت که کِی خوابم برد ولی الان وقتی دراز میکشم فقط فکر و خیال میاد سراغم و شبا هم تو خواب 3-5 بار از خواب میپرم و پامیشم روی تراس هوا میخورم
    به خودکشی و دنیای بعد از مرگ زیاد فکر میکنم ولی جرئت این که دست به همچین کاری بزنم رو ندارم
    عذر خواهی میکنم که طولانی شد
    تشکر میکنم از عزیزانی که به بنده ی حقیر مشاوره میدن
    یا حق
    وقتی خودم میخوام به کسی مشاوره بدم از کارم خندم میگیره. خب. بگذریم.
    تو همه ی چیزایی که گفتید یه نکته وجود داره. اکثر مشکلاتی که گفتید اصلا مشکل نیستند و تنها تفاوت شما با اطرافیانتون و جامعه هست که هیچ اشکالی نداره. شما منحصر به فرد هستید مثل خود من.
    مورد اولو باید بگم منم تا همین چند وقت همینجوری بودم و شاید هنوزم هستم. این که شما از دخترا و زن ها بدتون میاد مشکلی نداره. فقط بهتره در برابرشون خجالتی نباشید و دست و پاتونو گم نکنید. لولو خور خوره که نیستند حالا شاید اکثرشون آدمای چرتی باشند که اونا هم زورشون به شما نمیرسه.
    مشکل دومتون رو به مرور درست کنید یعنی سعی کنید چیزی که کار خودتون نبوده رو گردن نگیرید. و رفتن به مشاور بالینی هم میتونه کمکتون کنه.
    ترسو بودنو متاسفانه منم هستم و راه حلی براش ندارم. برید پیش مشاور بالینی.
    این که صداتونو حتی موقع عصبانیت نمیتونید بالا ببرید صفت خوبیه. بهش افتخار کنید. نگید جز سکوت کار دیگه ای ازتون بر نمیاد. بگید طرفو جوری نادیدش میگیرید که انگار وجود نداره. این بهترین ضربست.
    نه شما مریض نیستید.
    شما وسواس فکری دارید. برید پیش مشاور بالینی.
    به خاطر هیچ و پوچ خودتون رو نکشید. همون طور که گفتم شما زیاد مشکلی ندارید و مشکلاتتون قابل حله. منتها خیلی بزرگش کردید و ازشون غول ساختید.
    در آخر پیشنهاد می کنم برای بیشتر کردن اعتماد به نفستون و بهبود زندگیتون زندگینامه ی استیو جابز رو بخونید و انیمه ببینید.

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : ناخوش احوالم

    نقل قول نوشته اصلی توسط maxpaybe نمایش پست ها
    تشکر از شما دوست عزیز بابت مشاوره تون
    راستش همه اش به این ختم نمیشه
    کلا هیچ وقت نمیخوام هم رنگ جماعت باشم
    دلم میخواد جدا و تنها از بقیه باشم
    مثلا تو انتخاب فیلم و سریال که ساده ترین مثالش هست ، فیلمی رو که دیگران توصیه کنند رو اصلا به سمتش نمیرم
    میرم سراغ فیلم های گمنام و شاید حتی مزخرفی که کسی سراغش نمیره
    اصلا طرز فکرم مثل هم دوره ای هام نیست
    اونا به ماشین پول دوست دختر و ... فکر میکنن ولی من آرزو هام بیشتر حُول موبایل و کامپیوتر و پلی استیشن میگرده
    گرچه که دیگه اونا هم برام جذابیتی نداره
    کلی فیلم و سریال دارم ولی حوصله ی تماشا کردن رو ندارم
    جدیدترین بازی ها رو دارم ولی همه رو نصفه نیمه ول میکنم و ادامه نمیدم
    به حیوانات و گل و گیاه خیلی علاقه دارم و تو اتاقم چندتا گلدون دارم ولی افکار روی اونا هم تاثیر گذاشته و احساس میکنم از غم منه که همشون پژمرده شدن
    یه مدت فکر سربازی رفتن به سرم افتاده بود ، با اینکه شرایط برای امریه و کار دفتری مهیا هست ، ولی دلم میخواست لب مرز بیفتم
    تنها و دور از همه چیز و همه کس
    همونطور که خدمتتون عرض کردم توی یک موبایل فروشی کار میکنم
    وقتی یک آشنا یا دوست یا فامیل رو تو محل کارم میبینم ، دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من رو بخوره
    دانشگاه که میرفتم ، کلا سرم رو پایین مینداختم در صورتی که بقیه همه در حال لاس زدن و اینکارا بودن ، من فقط میرفتم و میومدم
    از مظلومیت و سادگیم ، یکی از مشتری ها سوءاستفاده کرد
    با اینکه من هیچ تقصیری در پاک شدن اطلاعات گوشیش نداشتم ، اما صاحب کارم تقصیر من انداخت
    منم چون انسان ضعیف النفسی هستم ، از اون مغازه اومدم بیرون
    حالا باز جدیدا آدرس محل کار جدیدم رو پیدا کرده و همیشه اونجا اُطراق میکنه و این مسئله من رو آزار میده
    کاری هم از دستم بر نمیاد اونم هرشب میاد اونجا تهدیدم میکنه
    ناراحتیم از اینه که اون زن هستش و میاد من رو جلوی صاحب کارم و همکارام خورد میکنه
    منم خجالت میکشم
    هیچ جوره هم حرف حالیش نمیشه
    اینا همه دست به دست هم دادن که من اون روزنه امیدی هم که به زندگی و آدماش داشتم رو از دست بدم
    برای مثال همین صاحب کار قبلیم به قدری با من صمیمی بود که به من میگفت داداش
    منم خیلی خوشحال بودم چون تا اون زمان نه دوست و رفیقی به اون صورت داشتم و نه کسی انقدر من رو نزدیک به خودش میدونست اما بعد از یه مدت قشنگ احساس کردم که یه خنجری تو پشتم فرو کرده ، علتش رو هم نمیدونم فقط از کاراش مشخص بود که میخواد من رو دَک کنه و دیگه نه تنها من رو رفیق نمیدونست ، که اجازه نمیداد حتی تو مغازش کار کنم
    ولی بزرگترین ترس زندگیم اینه که من یه برادر دارم که 5 سال از من کوچیکتره و متاسفانه از رفتار و کردارش متوجه شدم که الگوش من بودم و خیلی داره شبیه خودم میشه
    واقعا نمیدونم چه کار باید بکنم
    به خودکشی زیاد فکر میکنم ولی جرئت عملی کردنش رو ندارم
    ولی همچین که یه بیماری میگیرم یا یه درد خفیف ، هی به خودم دوست دارم تلقین کنم که دیگه کارم تمومه
    الان چند وقته قلبم درد میکنه ولی نه خوب میشه و نه اتفاقی میفته
    میدونم هم شما و هم دیگر مشاوران و کاربرانی که این حرف ها رو میخونن ، خودشون کم گرفتاری و مشکل ندارن و حالا با شنیدن درد دلای من شاید اونا هم خاطرشون مُکَدر بشه اما عذر خواهم واقعا از همتون
    من کسی که تلاش می کنه همرنگ و کپی جماعت بشه رو تحقیر می کنم. کار شما ایرادی نداره.

    تنهایی بد نیست زیاد ولی اگه کسی رو پیدا کنید که تو چند تا از علایقتون شبیه به هم هستید زندگی بیشتر بهتون میچسبه.

    هیچ اشکالی نداره سلیقه ی شما با دیگران فرق داشته باشه و کپی دیگران نباشه.

    نباشه. مهم نیست.

    خیلیم عالی. منم عاشق پلی استیشنم. از شما هم سنم بیشتره. اشکالی نداره که. اصلا معنای زندگی همین تفاوت هاست.

    به علایقتون بی حوصله شدید. ممکنه علامت افسردگی باشه ممکنم هست به علت کیفیت فیلم هاتون باشه. شاید باید فیلم های بهتری ببینید. من که پیشنهاد می کنم انیمه های خوب رو امتحان کنید ممکنه زندگیتونو از این رو به اون رو کنند. ممکنم هست از این باشه که هی به خودتون میگید که مثل بقیه نیستید.

    اعتماد به نفستون خیلی پایینه. تقویتش کنید.

    اشکالی نداره. منم تو دانشگاه زیاد با کسی در ارتباط نیستم.

    خب نذارید کاری کنه اون زن. وقتی بهتون اتهامی میزنند از خودتون دفاع کنید

    شما نادیدش بگیرید که خودش خورد بشه. این کتاب زندگینامه ی استیو جابز رو اگه بخونید میفهمید منظور من از نادیده گرفتن چیه.

    روزنه ی امیدتون رو از دست ندید. جواب همه ی حرفاتونو دادم دیگه.

    اعتماد به نفستون به شدت پایینه. به جای این که ناراحت باشید که الگوی داداشتونید سعی کنید براش الگوی خوبی باشید. حتی میتونید برای این موضوع به مشاوره برید یا کتابایی راجب اخلاق و رفتار بخونید. البته به من باشه که میگم از انیمه ها هم میتونید کلی چیز یاد بگیرید.

    به خاطر این مشکلات به خودکشی فکر نکنید. همشون راه حل دارند.

    برید دکتر.

    انسان، ارتباط و جهان هستی. اینا وجود دارند. و ارتباط بین انسان ها در جهان هستی یعنی چی؟ یعنی سوال پرسیدن. یعنی کمک کردن. یعنی کنار اومدن درست. اشکالی نداره گاهی اینجوری به هم ضربه بزنیم چون اگه کسی نخواد این ضربه ها رو یعنی احساس نداره و آدم بی تفاوتیه. انیمه ی the anthem of the hart رو اگه ببینید بهتر متوجه میشید جمله ی آخر رو.

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : ناخوش احوالم

    نقل قول نوشته اصلی توسط maxpaybe نمایش پست ها
    با عرض درود و احترام فراوان خدمت تمام مشاوران و کاربران گرامی
    با عرض تشکر از ادمین گرامی سایت بابت ایجاد کردن همچین فضایی
    بنده یک پسر 19 ساله هستم
    برخلاف هم سن و سالام و همکلاسی هام ، نه دوست دختر دارم و نه خوشم میاد که داشته باشم
    کلا نمیدونم چرا با جنس مخالف نمیتونم ارتباط برقرار کنم
    یعنی حتی الان که توی یه مغازه موبایل فروشی کار میکنم ، مشتری خانم که میاد ، دست خودم نیست ولی حتی سرم رو هم نمیتونم بالا بگیرم
    کلا حس بدی نسبت بهشون دارم
    مخصوصا وقتی میبینم با عشوه اومدن و لَوَندی ، به چیزی که میخوان میرسن یا حتی میبینم بعضی مرد ها با اینکه زن دارن ، ولی باز چشمشون دنبال ایناس
    مشکل دیگه ای که دارم ، اینه که نمیتونم از حق خودم دفاع کنم
    یعنی مثلا چند دفعه تا الان شده که من مقصر کاری نبودم ولی به خاطر رفاقت گردن گرفتم و بعدا هم نتونستم بی گناه بودنم رو ثابت کنم
    به شدت هم ترسو هستم
    صدام رو به هیچ وجه نمیتونم بالا ببرم حتی وقتی عصبی میشم ، جز سکوت کار دیگه ای ازم بر نمیاد
    خودم میدونم که بیمارم ولی نمیدونم دقیقا چه بیماری ای دارم
    دیگه حتی تعطیلات عید و دورهمی ها و فامیل ها و بازی و کردن و فیلم دیدن که جز مورد علاقه ترین کارام بوده ، من رو خوشحال نمیکنه
    قبلنا وقتی سرم رو روی بالش میزاشتم ، از خستگی کلا یادم میرفت که کِی خوابم برد ولی الان وقتی دراز میکشم فقط فکر و خیال میاد سراغم و شبا هم تو خواب 3-5 بار از خواب میپرم و پامیشم روی تراس هوا میخورم
    به خودکشی و دنیای بعد از مرگ زیاد فکر میکنم ولی جرئت این که دست به همچین کاری بزنم رو ندارم
    عذر خواهی میکنم که طولانی شد
    تشکر میکنم از عزیزانی که به بنده ی حقیر مشاوره میدن
    یا حق
    به خودتونم نگید حقیر.

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42698
    نوشته ها
    92
    تشکـر
    57
    تشکر شده 82 بار در 52 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : ناخوش احوالم

    نقل قول نوشته اصلی توسط RRR00 نمایش پست ها
    به خودتونم نگید حقیر.
    این تاپیک برای دو سال پیش بوده

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : ناخوش احوالم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Leila.h نمایش پست ها
    این تاپیک برای دو سال پیش بوده
    امروز خدا بهم عنایت ویژه ای داره. انواع و اقسام مصیبتا داره سرم میاد!

  12. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42571
    نوشته ها
    315
    تشکـر
    65
    تشکر شده 89 بار در 80 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : ناخوش احوالم

    نقل قول نوشته اصلی توسط maxpaybe نمایش پست ها
    با عرض درود و احترام فراوان خدمت تمام مشاوران و کاربران گرامی
    با عرض تشکر از ادمین گرامی سایت بابت ایجاد کردن همچین فضایی
    بنده یک پسر 19 ساله هستم
    برخلاف هم سن و سالام و همکلاسی هام ، نه دوست دختر دارم و نه خوشم میاد که داشته باشم
    کلا نمیدونم چرا با جنس مخالف نمیتونم ارتباط برقرار کنم
    یعنی حتی الان که توی یه مغازه موبایل فروشی کار میکنم ، مشتری خانم که میاد ، دست خودم نیست ولی حتی سرم رو هم نمیتونم بالا بگیرم
    کلا حس بدی نسبت بهشون دارم
    مخصوصا وقتی میبینم با عشوه اومدن و لَوَندی ، به چیزی که میخوان میرسن یا حتی میبینم بعضی مرد ها با اینکه زن دارن ، ولی باز چشمشون دنبال ایناس
    مشکل دیگه ای که دارم ، اینه که نمیتونم از حق خودم دفاع کنم
    یعنی مثلا چند دفعه تا الان شده که من مقصر کاری نبودم ولی به خاطر رفاقت گردن گرفتم و بعدا هم نتونستم بی گناه بودنم رو ثابت کنم
    به شدت هم ترسو هستم
    صدام رو به هیچ وجه نمیتونم بالا ببرم حتی وقتی عصبی میشم ، جز سکوت کار دیگه ای ازم بر نمیاد
    خودم میدونم که بیمارم ولی نمیدونم دقیقا چه بیماری ای دارم
    دیگه حتی تعطیلات عید و دورهمی ها و فامیل ها و بازی و کردن و فیلم دیدن که جز مورد علاقه ترین کارام بوده ، من رو خوشحال نمیکنه
    قبلنا وقتی سرم رو روی بالش میزاشتم ، از خستگی کلا یادم میرفت که کِی خوابم برد ولی الان وقتی دراز میکشم فقط فکر و خیال میاد سراغم و شبا هم تو خواب 3-5 بار از خواب میپرم و پامیشم روی تراس هوا میخورم
    به خودکشی و دنیای بعد از مرگ زیاد فکر میکنم ولی جرئت این که دست به همچین کاری بزنم رو ندارم
    عذر خواهی میکنم که طولانی شد
    تشکر میکنم از عزیزانی که به بنده ی حقیر مشاوره میدن
    یا حق
    شما هیچم بیمار نیستی خیلیم کار خوبی میکنی از این جماعتی که تعریف کردی چشمشون دنبال ناموس مردمه باید دوری کرد سکوت بهترین راه حله مگه بعصیا داد و بیداد میکنن فک میکنین مرد بودنشونو ثابت کردن؟نه هیچم این نیست مرد به صدای کلفت و گردن کلفت نیس به همیناییه که شما انجام میدین

  13. کاربران زیر از یک تنهای خسته بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42571
    نوشته ها
    315
    تشکـر
    65
    تشکر شده 89 بار در 80 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : ناخوش احوالم

    نقل قول نوشته اصلی توسط RRR00 نمایش پست ها
    امروز خدا بهم عنایت ویژه ای داره. انواع و اقسام مصیبتا داره سرم میاد!
    عه عه عه قولتون چی میشهههههههههههههههههه پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد